شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

قصیده‌ای با مطلع «شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان» توسط حافظ در مدح شاه شجاع سروده شده است. این قصیده اولین قصیده در دیوان حافظ به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی می باشد.[۱][۲][۳][۴][۵]

در مدح شاه شجاع - شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان

[ویرایش]
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جواناز پرتو سعادت شاه جهان‌ستان
خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب، اوستصاحب‌قران خسرو و شاه خدایگان
خورشید ملک‌پرور و سلطان دادگردارای دادگستر و کسرای کی‌نشان
سلطان‌نشان عرصهٔ اقلیم سلطنتبالانشین مسند ایوان لامکان
اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتشدارد همیشه توسن ایام زیر ران
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملکخاقان کامگار و شهنشاه نوجوان
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمینشاهی که شد به همّتش افراخته زمان
سیمرغ وهم را نبود قوّت عروجآنجا که بازِ همّت او سازد آشیان
گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ اواز یکدگر جدا شود اجزای توأمان
حکمش روان چو باد در اطراف بر و بحرمهرش نهان چو روح در اعضای انس و جان
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملکوی طلعت تو جان جهان و جهان جان
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقبادتاج تو غبن افسر دارا و اردوان
تو آفتاب ملکی و هر جا که می‌رویچون سایه از قفای تو دولت بود دوان
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرنگردون نیاورد چو تو اختر به صد قران
بی‌طلعت تو جان نگراید به کالبدبی‌نعمت تو مغز نبندد در استخوان
هر دانشی که در دل دفتر نیامده‌ستدارد چو آب خامهٔ تو بر سر زبان
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد‌‌؟چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
با پایهٔ جلال تو افلاک پایمالوز دست بحر جود تو در دهر داستان
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاجشرع از تو در حمایت و دین از تو در امان
ای خسرو منیع جناب رفیع قدروی داور عظیم مثال رفیع‌ شان
علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوهدر چشم فضل نوری و در جسم ملک جان
ای آفتاب ملک که در جنب همّتتچون ذرهٔ حقیر بود گنج شایگان
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر استصد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
عصمت نهفته رخ به سراپرده‌ات مقیمدولت گشاده‌رخت بقا زیر کندلان
گردون برای خیمه خورشید فلکه‌اتاز کوه و ابر ساخته پازیر و سایه‌بان
وین اطلس مقرنس زردوز زرنگارچتری بلند بر سر خرگاه خویش دان
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کساین ساز و این خزینه و این لشکر گران
بودی درون گلشن و از پردلان تودر هند بود غلغل و در زنگ بُد فغان
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوساز دشت روم رفت به صحرای سیستان
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاددر قصرهای قیصر و در خانهای خان
آن کیست کاو به مُلک کند با تو همسری‌؟از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان‌؟
سال دگر ز قیصرت از روم باج سروز چینت آورند به درگه خراج جان
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرندتو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان
اینک به طرف گلشن و بستان همی‌رویبا بندگان‌، سمند سعادت به زیر ران
ای ملهمی که در صف کروبیان قدسفیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان
ای آشکار پیش دلت هر چه کردگاردارد همی به پردهٔ غیب اندرون نهان
داده فلک عنان‌ِ ارادت به دست تویعنی که مرکبم به مراد خودم بران
گر کوششیت افتد‌، پر داده‌ام به تیرور بخششیت باید‌، زر داده‌ام به کان
خصمت کجاست‌؟ در کف پای خودش فکنیار تو کیست‌؟ بر سر چشم منش نشان
هم کام من به خدمت تو گشته منتظمهم نام من به مدحت تو گشته جاودان

منابع

[ویرایش]
  1. «قصیده 1، ویکی نبشته».
  2. «دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران».
  3. «دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در هند در قرن سیزدهم هجری قمری».
  4. «دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری».
  5. «دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور».